زهرازهرا، تا این لحظه: 10 سال و 3 ماه و 4 روز سن داره
نورانورا، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

موهبت

شیر می خوام...

زهرا: یک سال و 11 ماه و 26 روز: امروز دیگه کم کم مراسم خداحافظ شیر رو شروع کردیم  شما تپلوی ناز همش میومدی مث همیشه شیر بخوری ولی من  البته فقط مم راست! بهت گفتم اوووف شده.  آخ و اوخ کردم. شما هم نق زنون فقط چپی رو می خوردی...  دلم برات کباب می شد. من بیشتر از شما غصه می خوردم...  *** تا دو روز همچنان سمت راستم، شیر تولید می شد. اما از اون جا که تحریم شده بود، کم کم از روز سوم روندش کند شد و دو هفته بعد تقریباً دیگه شیری تولید نشد...  روزای پر از گریه ای پشت سر گذاشتیم من و شما...    مامان فدات گل نازم! ...
30 دی 1394

شیرین کاری های 23 ماهگی

سلام عزیزدلم! خاطره های شیرین این ماهت از این قراره:   یه روز اومدی بهم گفتی: آبسن پوسون (یعنی کاپشن بپوشون بهم). وقتی کاپشنتو تنت کردم، گفتی: دولا پوسون (یعنی کلاه بپوشون). کلاهتم گذاشتم سرت. بعد گفتی: دورابم پوسون (جوراب هم بپوشون). اونم پوشوندم. بعد رفتی دم در، روی پنجه رفتی و در رو باز کردی، برگشتی به من دست تکون دادی گفتی: بابای! منم گفتم:  بای بای!  (تا ببینم چکار می خوای بکنی!) بعد به جای این که بری، یه مکثی کردی و با حالت سوال گفتی:  دوجا میرم؟ (یعنی کجا میرم؟)  منو  میگی، مردم از خنده!  ا نتظار نداشتی من اینقدر پایه باشم! وقتی دیدی دیگه جدی جدی باید بری برات سوال شد که ک...
15 دی 1394
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به موهبت می باشد